دان اولــــــــــــــــــــــــــــدوزو

دان اولدوز ایستر چیخا گوزل یالواری چیخما

ده ده قورقورد كیتابینا بیر باخیش

+0 به یه ن
كتاب‌ «دده‌ قورقود» از آثار كلاسیك‌ جهان‌ به‌ شمار می‌رود. این‌ كتاب‌ شاملِ یك‌ مقدمه‌ و دوازده‌ قصّة‌ حماسی‌ است‌، و با اینكه‌ حماسة‌ ملی‌ تركان‌ محسوب‌ می‌شود، تنها به‌ تُركان‌ تعلق‌ ندارد، بلكه‌ همانند كتابهایی‌ چون‌ «ایلیاد»، «ادیسه‌»، «د‌ُن‌ كیشوت‌»، «مهاباراتا»، «كمدی‌ الهی‌»، «هاملت‌» و... متعلق‌ به‌ همة‌ جهانیان‌ است‌. دانشمندان‌ و شرقشناسانی‌ چون‌ «دیتس‌» و «بارتلد»، اوقات بسیاری را برای‌ پژوهش‌ و تحقیق‌ دربارة‌ این‌ اثر صرف‌ كرده‌اند، و نویسندگان‌ همچون‌ یاشار كمال‌ در تركیه‌ و انار و مولود سلیمالی‌ در جمهوری‌ آذربایجان‌، با الهام‌ از این‌ قصّه‌های‌ حماسی‌، آثار ارزشمندی‌ پدید آورده‌اند. این‌ كتاب‌، یكی‌ ازشاهكارهای‌ «قصّه‌های‌ حماسی‌» جهان‌ است‌، و تاكنون‌ پژوهشگران‌ غربی‌، تُرك‌، روسی‌، آذربایجان(شوروی)‌ و ایرانی‌ و... دربارة‌ ارزشهای‌ گوناگون‌ اساطیری‌، ادبی‌، تاریخی‌، لغوی‌ و... این‌ كتاب‌، مقالات‌ ارزشمندی‌ نگاشته‌اند.
تاكنون‌ دو نسخة‌ اصیل‌ و كهن‌ از كتابِ «دده‌ قورقود» و تاریخچة‌ آداب‌ و رسوم‌ «اوغوزها» به‌ دست‌ آمده‌ است‌.
نخستین‌ نسخه‌ كه‌ در كتابخانة‌ «درسدن‌» یافت‌ شده‌، از یك‌ دیباچه‌ و دوازده‌ داستان‌ تشكیل‌ شده‌ است‌. دومین‌ نسخة‌ ناقص،‌ كه‌ در كتابخانة‌ «واتیكان‌» موجود بوده‌، مُتضمّن‌ شش‌ داستان‌ است‌. شایان‌ ذكر است‌ كه‌، قصّه‌های‌ این‌ نسخه‌، تنها در برخی‌ از كلمه‌ها و جمله‌ها، تفاوتهایی‌ جزئی‌ با نسخة‌ دیگر دارد؛ و از نظر انشا،هماهنگی‌ متن‌ و استواری‌ كلام‌، همانند نسخة‌ پیشین‌ است‌.
تقریباً تمامی‌ پژوهشهایی‌ كه‌ دربارة‌ این‌ كتاب‌ به‌ عمل‌ آمده‌، از روی‌ نسخة‌ درسدن‌ بوده‌ است‌. برخی‌ از محققان‌، از جمله‌ «دیتس‌»، مستشرق‌ آلمانی‌، و «بارتولد»، شرق‌شناس‌ روس‌، تحقیقات‌ ارزنده‌ای‌ دربارة‌ كتاب‌ «دده‌ قورقود» انجام‌ داده‌اند. در سال‌ 1913 و برای‌ نخستین‌بار، ادیب‌ معاصر ترك‌، «كیلیسلی‌ رفعت‌» در راه‌ چاپ‌ این‌ اثر پیشقدم‌ شد، و با استفاده‌ از كپی‌ای‌ از روی‌ نسخة‌ كتابخانة‌ درسدن‌، آن‌ را با الفبای‌ عربی‌ منتشر كرد.
پس‌ از وی‌، دده‌‌قورقودشناس‌ صاحبنام‌ ترك‌، «اورهان‌ شایق‌ گوگیای‌»، به‌ تحقیق‌ و تتّبع‌ دربارة‌ این‌ كتاب‌ پرداخت‌، و آن‌ را با حروف‌ لاتین‌ چاپ‌ كرد. بعد در سال‌ 1958، «محر‌ّم‌ ارگین‌» توانست‌ با تطبیق‌ نسخه‌های‌ موجود، متنی‌ انتقادی‌ و علمی‌ از آن‌ پدید آورد.

علّت‌ نامگذاری‌ كتاب‌

شاید علّت‌ نامگذاری‌ این‌ كتاب‌ به‌ «دده‌ قورقود» این‌ باشد كه‌، وی‌ كه‌ مردی‌ زبان‌آور است‌ و در علوم‌ و معارف‌ زمانه‌ و همچنین‌ در دانایی‌ و حكمت‌ به‌ درجة‌ والایی‌ رسیده‌، در هر دوازده‌ قصّه‌، هرگاه‌ لازم‌ باشد، به‌ صحنه‌ می‌آید و داستانها می‌سراید؛ و انگار در اصل‌، او خالق‌ و به‌ نظم‌ درآورندة‌ این‌ قصّه‌هاست‌.

دده‌ قورقود كیست‌؟

در ابتدای‌ كتاب‌، وی‌ كه‌ در میان‌ اوغوزها پایگاه‌ ممتازی‌ داشته‌ و بدون‌ چاره‌گری‌ و یارمندی‌اش‌ كاری‌ از پیش‌ نمی‌رفته‌، و مهم‌تر از همه‌، آنان‌ به‌ كراماتش‌ اعتقاد فراوان‌ داشته‌اند، چنین‌ نموده می‌شود:
«چیزی‌ به‌ ظهور پیامبر(ص‌) نمانده‌ بود كه‌ در قبیلة‌ بایات‌، مردی‌ به‌ نام‌ قورقوت‌ آتا پدید آمد. او در میان‌ اوغوزها به‌ علم‌ از همه‌ پیش‌ بود. هرچه‌ می‌گفت‌ به‌ كار بسته‌ می‌شد. از غیب‌ خبرها می‌داد. ایزد تعالی‌ الهام‌بخش‌ وی‌ بود و...»
بیشتر امثال‌ و حِكَمی‌ كه‌ به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌ شده‌، به‌ دروس‌ اخلاقی‌ تُركان‌ در آن‌ روزگار شباهت‌ دارد:
هیچ‌ كاری‌ بی‌یاد خدا راست‌ نیاید.
با به‌ هم‌ پیوستن‌ و طغیان‌ رودها، دریا پر نمی‌شود.
خداوند آدم‌ گردنكش‌ را دوست‌ نمی‌دارد.
برف‌ هرقدر هم‌ كه‌ ببارد، تا تابستان‌ نمی‌ماند.
انبوه‌ علفهای‌ سرسبز هم‌ تا پاییز دوام‌ نمی‌آورند.
دختر، تنها از رفتار مادرش‌ پند می‌گیرد.
پسر، گشاده‌دستی‌ را تنها از پدرش‌ می‌آموزد.
بهتر است‌ چادرهای‌ سیاهی‌ كه‌ هیچ‌ میهمانی‌ قدم‌ در آنها نمی‌گذارد، ویران‌ شوند.
بهتر است‌ كه‌ هیچ‌ دروغی‌ در این‌ جهان‌ نباشد.

اوزان‌ (عاشیق‌) از ایلی‌ به‌ ایل‌ دیگر و از نزد بیگی‌ به‌ نزد بیگی‌ دیگر می‌رود و كس‌ را از ناكس‌ باز می‌شناسد.
با نگاهی‌ دیگر به‌ این‌ قصّه‌ها می‌توانیم‌ اوصاف‌ دده‌ قورقود را چنین‌ وصف كنیم:
دده‌ قورقود به‌ همه‌ چیز آگاه‌ است‌. ایزد تعالی‌ الهامبخش‌ اوست‌. چون‌ نزدیك‌ به‌ زمان‌ آشكار گردیدن‌ دین‌ مبین‌ اسلام‌ و ظهور رسول‌ اكرم‌(ص‌) به‌ دنیا آمده است، چونان‌ مبشّری‌ مذهبی،‌ و از بندگان‌ خاصّ خداست‌. نزدیكی‌ به‌ ایزدتعالی‌، پیامبر حق، و آشنایی‌ با اصول‌ و احكام‌ دینی‌ باعث‌ شده‌ وی‌ به‌ صورت‌ مردی‌ مقدس‌ درآید كه‌ با زبانی‌ سخته‌، استوار و آهنگین‌، اشعار تر بسراید و قصّه‌های‌ ناب‌ نقل‌ كند. وی‌ صاحب‌ كرامات‌ است‌؛ چون‌ هر چه‌ می‌گوید، همان‌ می‌شود.
دده‌ قورقود داستانسرایی‌ قدرتمند و سخنوری‌ بزرگ‌ است‌. درواقع،‌ شاعر، حكیم‌ و عارف‌ زمان‌ خویش‌ است‌؛ عارفی‌ كه‌ ایزدتعالی‌ الهام‌بخش‌ اوست‌. پیرمرد شاداب‌، سرزنده‌ و سرحالی‌ كه‌ به‌ بنا به‌ قولی‌ دویست‌ و نود و پنج‌ سال‌ در این‌ جهان‌ زندگی‌ كرده‌ است‌.
وی‌ مردی‌ است‌ مجر‌ّب‌ كه‌ دربارة‌ امور دولتی‌، جشنها و آداب‌ و رسوم‌ كُهن‌، كارزار و آشتی‌ و... آگاهی‌ فراوانی‌ دارد، و به‌ خوبی‌ می‌تواند از عهدة‌ رفع‌ مشكلات‌ بیگهای‌ اوغوز برآید.
مهم‌تر از همة‌ اینها، دده‌ قورقود یك‌ اوزان‌ است‌؛ اوزانی‌ كه‌ حكایتگر شادیهای‌ و غمهای‌ مردمانِ خویش‌ است‌. او در بیشتر صحنه‌ها، قوپوز (ساز) به‌ دست‌ ظاهر می‌شود و از سرگذشت‌ مردان‌ جاودانِ حماسه‌ها و سنّتهای‌ تركان‌ حرف‌ می‌زند و نغمه‌های‌ شادمانه‌ و اندوهزا می‌سراید. از صدای‌ سازش‌ دلهای‌ افسرده‌ و مرده‌ زنده‌ می‌شوند، كوههای‌ خشكیده‌، سرسبز می‌گردند، درختان‌ خشكیده‌، غرق‌ در شكوفه‌ می‌شوند، و آب‌ از چشمه‌های‌ خشكیده‌ بر می‌جوشد.
دده‌ قورقود با زبانی‌ غنی‌، لطیف‌ و شاعرانه‌، از اسطوره‌ها، رؤیاها، وقایع‌ فوق‌العاده‌، خلق‌ و خو، شیوة‌ تفكرات‌ و معتقدات‌ اوغوزها سخن‌ می‌گوید، و كسانی‌ را كه‌ در «خوشیهای‌ متعفّن‌» غرق‌ گشته‌اند، به‌ سوی‌ برادری‌ می‌خواند، و به‌ همة‌ آزادگان‌ جهان‌ سفارش‌ می‌كند: «مبادا یكدم‌ از یاد مرگ‌ غافل‌ شوید و بگذارید این‌ دنیای‌ پرفریب‌ و گذران‌ و عالم‌ خاكی‌، فریبتان‌ دهد!»

پیشینة‌ اوزانها(عاشیقها)

باید گفت‌ كه‌، قورقود آتا بیشتر به‌ شعرایی‌ شباهت‌ دارد كه‌ در دوران‌ پیش‌ از اسلام‌ در آن‌ خطه‌ها می‌زیسته‌اند؛ شاعرانی‌ چون‌: شامانِ توغوزها، كام‌ آلتای‌ تركان‌، اؤیونِ یاقوتها، باقسئی‌ قرقیزها و...

دده‌ قورقود در افسانه‌ و تاریخ‌

باید گفت‌ كه‌ اوغوزهایی‌ كه‌ در قصّه‌های‌ دده‌ قورقود حضور دارند، مسلمان‌ هستند؛ و دده‌ قورقود، در عین‌ حال‌ كه‌ یك‌ مبلّغ‌ مسلمان‌ است‌، ادامه‌ دهندة‌ راه‌ شعرای‌ قبل‌ از خود نیست،‌ و تفكرات‌ مذهبی‌اش، در سراسر كتاب‌ موج‌ می‌زند. وی‌ كه‌ در برخی‌ از كتابهای‌ معروف‌ یادی‌ از او رفته‌ و در شش‌ جا گورش‌ نمایانده‌ شده‌، چه‌ بسا ممكن‌ است‌ مردی‌ تاریخی‌ باشد، كه‌ بعدها و بر اثر گذشت‌ زمان‌، نامش‌ با افسانه‌ها درآمیخته‌ و شخصیّت‌ اصلی‌اش‌ از یادها رفته‌ باشد.
نگارنده‌ قصّه‌های‌ دده‌ قورقود
شاید دده‌ قورقود، كه‌ قصّه‌ها و ماجراهای‌ بیگهای‌ اوغوز را با ساز می‌سروده‌، نگارندة‌ این‌ قصّه‌ها هم‌ باشد؛ و پس‌ از وی‌، اوزانها‌ (عاشیقها‌)ی دیگر، این‌ قصّه‌ها (داستانهای‌ خارق‌العاده‌) را سینه‌ به‌ سینه‌ نقل‌ كرده‌ و از نسلی‌ به‌ نسل‌ دیگر سپرده‌ باشند. اما این‌ امكان‌ نیز وجود دارد كه‌ بعدها داستانسرایی‌ چیره‌دست‌، این‌ قصّه‌ها را به‌ ترتیبی‌ كه‌ امروزه‌ در دست‌ ماست‌، تدوین‌ كرده‌ باشد.

فرم‌ قصه‌های‌ دده ‌قورقود

فرم‌ بیشتر این‌ قصّه‌ها به‌ فرم‌ داستانهای‌ امروزی‌ شبیه‌ است‌. در این‌ قصّه‌ها، ماجراها زنده‌ و پرتحرّك‌ نمایانده‌، و با آب‌ و تاب‌ روایت‌ نمی‌شوند.
با این‌ همه‌، قصّه‌های‌ دده‌قورقود را نمی‌توان‌ «داستان‌» نامید. چون‌ بنیاد آنها بر وقایعی‌ باورنكردنی‌ گذاشته‌ شده‌ است‌ و بیشتر قهرمانان‌ این‌ قصّه‌ها، به‌ جای‌ آدمهای‌ معمولی‌، دیوانی‌ غول‌آسا و مردانی‌ تنومندند، كه‌ بسیار بلندقد بوده‌، قدرت‌ خارق‌العاده‌ای‌ دارند؛ و شاید با اندكی‌ گذشت‌، بتوان‌ آنها را «داستانهای‌ خارق‌العاده‌» نامید.
این‌ قصّه‌ها در واقع‌ بیشتر افسانه‌های‌ عامیانه‌ را به‌ یاد می‌آورند. اما چون‌ در برخی‌ از آنها به‌ لحظه‌پردازی‌، صحنه‌پردازی‌، خصوصیّات‌ ظاهری‌ (هر چند با گزافه‌گویی‌)، واكنشهاو دلهره‌های‌ عاطفی‌ قهرمانان‌ پرداخته‌ شده‌ و شیوة‌ سنّتی‌ قصه‌نویسی‌ بر آنها حكمفرما نگردیده‌، تا حدودی‌ به‌ فرم‌ داستانهای‌ معاصر نزدیك‌ شده‌اند.

تعداد قصّه‌ها

گمان‌ می‌رود كه‌ تعداد قصّه‌هایی‌ كه‌ دده‌قورقود سرایندة‌ آنهاست‌، بیش‌ از دوازده‌ تا باشد. چون‌ قهرمانهایی‌ در برخی‌ از آنها وجود دارند كه‌ در طول‌ قصّه‌ها نامی‌ از آنان‌ برده‌ شده‌ است، ولی‌ قصّه‌ای‌ درباره‌شان‌ نقل‌ نمی‌شود. اگر قصّه‌های‌ دیگری‌ نیز موجود باشند، شاید روزی‌ در اثر پژوهش‌ محققان‌ و دانش‌پژوهان‌ به‌ دست‌ آیند. شاید هم‌، اكنون‌ این‌ قصّه‌ها به‌ طور شفاهی‌ و سینه‌ به‌ سینه‌، در میانِ تركانِ قفقاز و آناطولی‌ شرقی‌ نقل‌ شوند.

محلّ زندگی‌ اوغوزها و قهرمانان‌ كتاب‌ دده ‌قورقود

اوغوزها در مكانهای‌ مشخصّ و معمولاً نزدیك‌ به‌ همدیگر می‌زیند. پدیدآمدن‌ این‌ قصّه‌های‌ حماسی‌، در هر حال،‌ مقارن‌ با زمانی‌ بوده‌ كه‌ پیامبراكرم‌ (ص‌) ظهور كرده‌ و آیین‌ نو اسلام‌، به‌ تازگی‌ و رفته‌ رفته،‌ در میان‌ آنان‌ رواج‌ یافته‌ است‌. چون‌ هنوز برخی‌ از كارهای‌ ناشایست،‌ از قبیل‌ نوشیدن‌ باده‌ و خوردن‌ شیر مادیان‌، كم‌ و بیش‌ در میانشان‌ رواج‌ دارد.
اوغوزها نیز همانند همة‌ تركان‌، در درون‌ نظامی‌ فئودالی‌ به‌ سر می‌برند. بایندرخان‌، سر كردة‌ آنان‌، و سالورقازان‌، داماد قازان‌، نیز از عنوان‌ «بیگلربیگی‌» برخوردارند.
بیشتر مردان‌ حماسی‌ دده‌ قورقود، به‌ مردان‌ باورنكردنی‌ افسانه‌ای‌ و نیمه‌افسانه‌ای‌ ماننده‌اند، و از بیگها و بیگ‌زاده‌ها و خاتونها، و خلاصه‌، از سلالة‌ بزرگان‌ هستند.
برخی‌ از اینان‌ قدرتی‌ مافوقِ قدرتِ انسانی‌ دارند. مثلاً «قاراجیق‌ چوبان‌»، یكتنه‌ یا ششصد سوار كافر درمی‌آویزد، در فلاخنش‌ به‌ جای‌ سنگ‌ْ گوسفند می‌نهد، و به‌ سوی‌ دشمنان‌ پرتاب‌ كرده‌، آنان‌ را به‌ خاك‌ در می‌غلتاند. درخت‌ تناوری‌ را كه‌ به‌ آن‌ بسته‌ شده‌، با یك‌ تكان‌ از ریشه‌ درآورده‌، بر پشت‌ می‌نهد و به‌ سوی‌ دشمنان‌ به راه‌ می‌افتد. «سگرك‌»، پسر «اوشون‌ قوجا» هم‌، درنبردی‌، صد تن‌ از كفّار را از دم‌ تیغ‌ می‌گذراند.
پیكر برخی‌ از این‌ قهرمانان،‌ پیكر دیوان‌ را به‌ یاد می‌آورد. مثلاً «اوروز»، دایی‌ «قازان‌ بیگ‌»، آن‌قدر درشت‌ اندام‌ است‌ كه‌ پوستینی‌ كه‌ از پوست‌ شصت‌ بزِ نر دوخته‌ شده‌، به‌ زانوانش‌ هم‌ نمی‌رسد، و كلاهی‌ كه‌ از پوست‌ شش‌ بُز نَر دوخته‌ شده‌، حتی‌ گوشهایش‌ را هم‌ نمی‌پوشاند.
چون‌ دده‌قورقود حماسة‌ اوغوزهایی‌ را می‌سراید كه‌ به‌ تازگی‌ به‌ دین‌ اسلام‌ گرویده‌اند، در این‌ قصّه‌ها، خدایان‌ و نیمه‌خدایان‌، ایفاگر نقشی‌ نیستند. تنها «ملك‌ الموتِ ریش‌ سفید» كه‌ به‌ گاه‌ نبرد با «دومرول‌ دیوانه‌ سر» به‌ صورت‌ پرنده‌ای‌ درآمده‌ و از روزن‌ چادر بیرون‌ می‌پرد، همانند خدایان‌ افسانه‌ای‌ یونانی‌ به‌ تصویر كشیده‌ می‌شود.
همو كه‌، دست‌ آخر دومرول‌ گمراه‌ را بر زمین‌ می‌كوبد و بر سینه‌اش‌ می‌نشیند و می‌خواهد جانش‌ را ـ به‌ امر ایزد تعالی‌ ـ بستاند.
«تپه‌ گوز» هم‌ از قدرت‌ مافوق‌ انسانی‌ برخوردار است‌. او كه‌ در اثر گرد آمدن‌ چوپانی‌ با پری‌ای‌ پا به‌ عرصة‌ وجود گذاشته است‌، مادرش‌ انگشتری‌ای‌ به‌ او می‌دهد كه‌ چون‌ آن‌ را در انگشت‌ می‌كند هیچ‌ سلاحی‌ در وی‌ كارگر نمی‌افتد؛ و تا «بساط‌» نامی‌ از گرد راه‌ برسد و او را نابینا ساخته‌، از پای‌ درآورد، جورهای‌ زیادی‌ بر اوغوزها روا می‌دارد.
انسانهای‌ معمولی‌ای‌ هم‌ كه‌ در این‌ كتاب‌ تصویر می‌شوند، از نظر قدرت‌ بدنی‌، بی‌نظیرند. بیشتر زنها دلاورانی‌ برتر، سلحشورانی‌ زورمند، و سواركارانی‌ ماهر و چالاك‌اند. پسران‌، پانزده‌ ساله‌ كه‌ می‌شوند، می‌توانند با مشتی‌، گاو نر خشمناكی‌ را از پای‌ درآورند.
با اینكه‌ در بیشتر این‌ قصّه‌ها نامی‌ از مكان‌ برده‌ نمی‌شود، اما با تأمل‌ بیشتر در آنها می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ این‌ ماجراها در سرزمینهای‌ پهناور اوغوزها روی‌ داده‌ است؛ و آنان‌ بیشتر در «آناطولی‌ شرقی‌» و «آذربایجان‌» می‌زیسته‌اند.
شاید علّت‌ اینكه‌ این‌ داستانهای‌ تاریخی‌ و واقعگرا و این‌ حماسه‌های‌ ماندگار، بر اثر گذشت‌ زمان‌ رنگ‌ اسطوره‌ و افسانه‌ به‌ خود گرفته‌اند، این‌ باشد كه‌ اسطوره‌ و افسانه‌ و قصّه‌ جزء جدایی‌ ناپذیری‌ از فرهنگ‌ پویا و غنی‌ تركان‌ است‌.

جنگ‌، جنگاوری‌، شجاعت‌ و قهرمانی‌

در قصّه‌های‌ دده‌قورقود، بیش‌ از همه‌، به‌ دلاوری‌ اهمیّت‌ داده شده‌ است‌؛ و تركان‌، در تعلیم‌ و تربیت‌، بیش‌ از همه‌، به‌ قهرمانی‌ توجه‌ نشان‌ داده‌اند. حتی‌ توانگران‌ نیز باید در جنگاوری‌ و سواركاری‌، مهارت‌ داشته‌ باشند.
باید گفت‌ كه‌ در میانِ تركانی‌ كه‌ زیر نفوذ تعالیم‌ و احكام‌ اسلامی‌ بوده‌اند، بزرگانی‌ همچون‌ حضرت‌ علی‌(ص‌) و حمزة‌ سیّدالشهدا، همواره‌ به‌ بزرگی‌ و جوانمردی‌ شهره‌ بوده‌اند.
در این‌ كتاب‌، آن‌قدر به‌ جنگاوری‌ اهمیّت‌ داده‌ شده‌است، كه‌ آن‌ كه‌ نتواند از خود قهرمانی‌ نشان‌ دهد، نمی‌تواند به‌ اسم‌ و رسمی‌ برسد، و حتی‌ جانشین‌ پدر شود.
مردان‌ و زنان‌ نیز همواره‌ در پی‌ برتری‌هایی‌ از قبیل‌ جسارت‌ وآیین‌ جنگاوری‌ می‌گردند. چون‌ در آن‌ روزگار، نوع‌ زندگی‌ كوچ‌نشینی‌، چنین‌ ایجاب‌ می‌كرده‌ است‌.
جنگاوری‌ و مهارت‌ در رزم‌، در میان‌ اوغوزها ارزشی‌ معنوی‌ است‌. نیایش‌ آنان‌ نیز همه‌ از سر صدق‌ و صفا و از ته‌ دل‌ است‌.
آنان‌ هماره‌، بویژه‌ آن‌ دم‌ كه‌ با حریفی‌ زورمندتر از خویش‌ روبه‌رو می‌شوند، مدام‌ نام‌ زیبای‌ محمد(ص‌) را بر زبان‌ آورده‌، بر وی‌ صلوات‌ می‌فرستند. دده‌قورقود هم‌، در پایان‌ قصّه‌ها از گرد راه‌ می‌رسد و چنین‌ می‌سراید:
كجایند بیگها و مردانی‌ كه‌ از آنان‌ سخن‌ گفتم‌؟
آنان‌ كه‌ می‌گفتند: دنیال‌ مال‌ ماست‌.
اجلشان‌ فرارسید، و خاك‌، آنان‌ را در سینة‌ خود نهان‌ كرد.
دنیای‌ فانی‌ به‌ كه‌ ماند؟
دنیایی‌ كه‌ او و هرچه‌ در اوست‌، درگذر است‌.
دنیایی‌ كه‌ آخر كارش‌، مرگ‌ است‌.
در قصّة‌ «دمرول‌ دیوانه‌ سر»، كه‌ بی‌تردید یكی‌ از زیباترین‌ قصّه‌های‌ این‌ مجموعه‌ است‌، به‌ برتری‌ دین‌ اسلام‌ اشاره‌، و از ایزد تعالی‌ به‌ عنوان‌ آفرینندة‌ هستی‌ و از رسول‌ گرامی‌ خدا به‌ نیكی‌ یاد می‌شود، و این‌ موضوع‌ كه‌ «خدا بر همه‌ چیز تواناست‌»، با ظرافت‌ و زیبایی‌ كم‌نظیری‌ به‌ خواننده‌ القا می‌شود.
خانواده‌
در این‌ قصّه‌ها، به‌ مسائل‌ خانواده‌ اهمیّت‌ زیادی‌ داده‌ می‌شود. بیشتر این‌ مردان‌ نام‌ آور و دلیر، تنها یك‌ زن‌ اختیار می‌كنند؛ و عشق‌ برای‌ آنان‌، در دوست‌ داشتن‌ زن‌ و فرزندان‌ و زاد ـ بومشان‌ خلاصه‌ می‌شود. زنان‌ احترام‌ و حرمت‌ زیادی‌ برای‌ مردان‌ خویش‌ قائل‌ می‌شوند و در بیشتر كارها با آنان‌ مشورت‌ می‌كنند. در عین‌ حال‌، هم‌ خود و هم‌ بچ‍ّه‌هایشان‌، به‌ طور‌ مطلق،‌ از مرد، كه‌ رئیس‌ خانواده‌ است‌، اطاعت‌ می‌كنند.
بیشتر این‌ زنان‌ پاكدامن‌ و قهرمان‌، كه‌ در حسن‌ و جمال‌ و پاكیزگی‌ نظیر ندارند، و ادب‌ سلاح‌ و سواركاری‌ را نیك‌ می‌دانند، بزرگزاده‌اند.
آنان‌ برای‌ نمودن‌ زورمندی‌ و چالاكی‌ خویش،‌ بر اسب‌ نشسته‌، تیر می‌اندازند، تیغ‌ می‌زنند؛ و به‌ وقت‌ ضرورت‌، كشتی‌ می‌گیرند. بدی‌ و كژی‌، راهی‌ در دل‌ آنان‌ ندارند. مردان‌ نیز حتی‌ نیم‌ نگاهی‌ به‌ ناموس‌ غیر نمی‌اندازند؛ و تا زمان‌ پیری‌، با صداقت‌ و راستی‌ با همسران‌ خویش‌ به‌ سر می‌برند.

دوستی‌ پدر و مادر، و عشق‌ به‌ برادر

در میان‌ اوغوزها، دوستی‌‌خانواده، بویژه‌ برادر، از عشقهای‌ هوسناك‌ برتر شمرده‌ می‌شود. آنان‌ با اخلاق‌ و روشهای‌ نكوهیده‌ای‌ چون‌ دروغ‌، حیله‌ و نیرنگ‌، دزدی‌ و نامردمی‌، سر سازگاری‌ ندارند؛ و این‌ رذایل‌ اخلاقی‌ ـ جز در مواردی‌ اندك‌ ـ ، در بینشان ‌رواج‌ ندارد. اخلاقِ پست‌ و ناشایست‌، تنها زیبندة‌ كافران‌ است‌ و بس‌.

میهمان‌ نوازی‌، كمك‌ به‌ درویشان‌، برپا كردن‌ جشنها و...

میهمان‌نوازی‌، لباس‌پوشاندن‌ بر درویشان برهنه‌، برپا كردن‌ جشنهای‌ با شكوه‌ و... در شأن‌ این‌ بیگهای‌ دلاور است‌. آنان‌ همواره‌ به‌ این‌ پند دده‌قورقود فرزانه‌ گوش‌ فرا می‌دهند كه‌ «مردی‌ كه‌ دلش‌ نیاید مالش‌ را خرج‌ كند، نام‌ آور نمی‌شود». دو‌مرول‌ دیوانه‌ سر، موقعی‌ كه‌ عزرائیل‌ می‌خواهد ـ به‌ حكم‌ ایزدتعالی‌ ـ جانش‌ را بستاند، با التماس‌ چنین‌ می‌گوید:
ای‌ خدای‌ جاودانی‌؛ ای‌ خدای‌ بخشنده‌!
برای‌ جلبِ رضای‌ تو، عمارتها بنا كنم‌!
برای‌ جلبِ رضای‌ تو، هرجا گرسنه‌ای‌ ببینم‌، سیر كنم‌!
برای‌ جلبِ رضای‌ تو، هر جا برهنه‌ای‌ ببینم‌، لباس‌ بپوشانم‌!
در این‌ قصّه‌ها، این‌ بیگها هستند كه‌ جشن‌ برپا می‌كنند؛ در چادرهای‌ زربفت،‌ كه‌ از حریر درست‌ شده‌ است می‌نشینند؛ لباسهای‌ زیبا و الوان‌ بر تن‌ می‌كنند، و در میانِ ثروت‌ و نعمت‌، عمر گرانبها را با شادی‌ و كامروایی‌ و در راه‌ به‌ دست‌ آوردن‌ نام‌ نیك‌ می‌گذارنند.

بیماری‌ و تهیدستی‌

در میانِ اوغوزها كه‌ همه‌ قوی‌، با نوا و غنی‌ هستند، اثری‌ از ناداری‌، بیماری‌ و خستگی‌ نیست‌. آنان‌ دائم‌ در حال‌ حركت‌، تلاش‌ و تقلّا هستند؛ بی‌ خود و بی‌جهت‌ با هم‌ در نمی‌آویزند؛ و از قساوت‌ و سنگدلی‌ در میان‌ آنان‌ خبری‌ نیست‌.

طبیعت‌، حیوانات‌ و پرندگان‌

حیوانات‌ در زندگی‌ اوغوزهای‌ مهاجر، نقش‌ عمده‌ و تأثیرگذاری‌ دارند. بویژه‌ اسبها، كه‌ گاهی‌ همچون‌ برادری‌ به‌ یاری‌شان‌ شتافته‌، آنان‌ را از مهلكه‌ به‌ در می‌برند، و برخی‌ پرندگان‌، خاصه‌ پرندگان‌ شكاری‌، در نزد آنان‌ از اهمیّت‌ ویژه‌ای‌ برخوردارند. به‌ گونه‌ای‌ كه‌ برخی‌ از افراد قبیلة‌ اوغوزها، اسم‌ پرندگان‌ را برای‌ خود برمی‌گزینند. آنان‌ عاشق‌ طبیعت‌اند، و برای‌ هر كوه‌، دشت‌، نهر و چشمه‌ای‌، اسمی‌ زیبا و درخور برمی‌گزینند.

اُسلوبِ كتاب‌

با مطالعه‌ این‌ قصّه‌ها‌، درمی‌یابیم‌ كه‌ م‍ُصنّف‌ همة‌ آنها، یك‌ نفر است‌. چون‌ سبك‌ و اُسلوب‌ همة‌ قصّه‌ها به‌ هم‌ ماننده‌ است‌. با این‌ همه‌، می‌توان‌ گفت‌ كه‌ نگارندة‌ این‌ قصّه‌ها، در عین‌ حال‌ كه‌ یك‌ محقّق‌ و پژوهشگر بوده‌،از ذوق‌ ادبی‌ هنرمندان‌ نیز بهره‌مند بوده‌ است‌.
در هر دوازده‌ قصّه‌، ماجراها به‌ شكل‌ منظوم‌ و منثور نقل‌ می‌شوند: ماجراها و توصیفها بیشتر به‌ صورت‌ نثر و خطاب‌، و گفتگوها اغلب‌ به‌ نظم‌ بیان‌ می‌شوند.

نثر كتاب‌، شعرها و...

نثر كتاب‌، نثری‌ حساب‌ شده‌، موزون‌، آهنگین‌ و متناسب‌ با قصّه‌هاست‌. در بیشتر مواقع‌، برای‌ آهنگین‌ شدنِ كلام،‌ از صنعت‌ قافیه‌ نیز استفاده‌ شده‌ است‌. به‌ همین‌ دلیل‌، برخی‌ گمان‌ می‌برند كه‌ این‌ قصّه‌ها، از قصّه‌ منظومی‌ كه‌ مربوط‌ به‌ اوغوزها بوده‌ گرفته‌ شده‌، و سپس‌ به‌ صورت‌ نظم‌ و نثر نوشته‌ شده‌ است‌.
با این‌ همه‌، در بیشتر مواقع‌، در این‌ اشعار، هجای‌ مصراعها با هم‌ نمی‌خواند. درواقع‌، این‌ اشعار، بیشتر به‌ اشعاری‌ كه‌ در كُتب‌ كُهنِ هندوان‌ و بوداییها نقل‌ شده‌ است ماننده‌اند، و كاربرد وزن‌ و قافیه‌ در آنها اندك‌ است‌. به‌ همین‌ دلیل‌، بیشتر، اشعار معاصر و نو را به‌ یاد می‌آورند. شایان‌ ذكر است‌ كه‌ این‌ شباهت‌، از مزی‍ّت‌ این‌ اشعار به‌ شمار می‌رود.
در این‌ قصّه‌ها، جمله‌ها پویا، پر تحرّك‌ و كوتاه‌ هستند، و از فعل‌ زیاد استفاده‌ شده‌ است‌. اعمال‌، احساسها، اندیشه‌ها و جزئیات‌ زندگی‌ پهلوانان‌ آن‌ زمان‌ نیز، بسیار استادانه‌ و با دقّت‌ و ریزبینی‌ خاصی‌ بیان‌ گردیده‌ است‌. در نقل‌ ماجراها، بیشتر، از واژة‌ «گفت‌» استفاده‌ شده‌، و بیشتر ماجراها را (مثل‌ بیشتر داستانهای‌ معاصر) ایفاگران‌ نقشها، خود روایت‌ كرده‌، با مهارت‌، تصاویری‌ گویا و ارزنده‌ از زندگی‌ خویش‌ ترسیم‌ می‌نمایند؛ كه‌ ما از این‌ طریق‌ می‌توانیم‌ از احوال‌ روحی‌ و روانی‌ آنان‌ با خبر شده‌، در غمها و شادیهایشان‌ شریك‌ شویم‌.

شباهت‌ قصّه‌های‌ دده ‌قورقود با قصّه‌های‌ اساطیری‌

تنها سه‌ قصّة‌ این‌ مجموعه‌، آن‌ هم‌ تا حدودی‌، به‌ قصّه‌های‌ حماسی‌ دیگر شباهت‌ دارند: قصّة‌ «تپه‌ گؤز» (آن‌ كه‌ در پیشانی‌اش‌ چشمی‌ دارد)، قصّه‌ «دلی‌ دومرول‌» (دو مرول‌ دیوانه‌ سر) و قصّة‌ «بامسی‌ بیرك‌».
البته‌، نظیر این‌ قصّه‌ها، در میان‌ تركان‌ و عربها وجود دارد.
قصّة‌ كشته‌ شدن‌ تپه‌ گؤز به‌ دست‌ بساط‌، تا حدودی‌ به‌ ماجرای‌ «پولیفم‌ غول‌» كه‌ در سرود نهم‌ «ادیسة‌» هومر به‌ آن‌ پرداخته‌ شده‌ است‌، شباهت‌ دارد. در هر دو قصّه‌، دیوها، یك‌ چشم‌ بر پیشانی‌ دارند، و سلاحی‌ بر آنها كارگر نیست‌. تپه‌ گؤز و «سیكلوب‌» (غول‌ یك‌ چشم‌) هر دو بر سر كوهی‌ و در درون‌ غاری‌ به‌ سر می‌برند. دست‌ آخر، بساط‌ و «اولیس‌»، هر دو، علاج‌ كار را در كور كردن‌ دیوان‌ غول‌آسا می‌بینند؛ و تنها از این‌ راه‌ بر آنان پیروز می‌شوند. تپه‌ گؤز با سر نیزة‌ سرخ‌ شده‌، و سیكلوپ‌ با میخ‌ چوبین‌ درخت‌ زیتون‌، بینایی‌شان‌ را از دست‌ می‌دهند.
بساط‌، بزرگ‌ترین‌ و فربه‌ترین‌ قوچ‌ تپه‌ گؤز را می‌كشد و پوستش‌ را كنده‌، در آن‌ فرود می‌رود، و از دست‌ وی‌ می‌گریزد. اولیس‌ لائرت‌ هم‌، تهیگاه‌ قوچی‌ را كه‌ از همه‌ قوچها بلندتر است‌ می‌گیرد و زیر شكم‌ پر پشمش‌ پنهان‌ می‌شود؛ و از این‌ راه‌، می‌تواند از دست‌ پولیفم‌ غول‌، جان‌ سالم‌ به‌ در برد.
داستان‌ «دومرول‌ دیوانه‌ سر» به‌ میتولوژی‌ یونان‌ و به‌ افسانه‌ای‌ به‌ نام‌ آلسست‌ (Alceste) شباهت‌ دارد.
دومرول‌، ابتدا با عزرائیل‌ به‌ نبرد برمی‌خیزد، و بعد به‌ گناه‌ خویش‌ پی‌می‌برد و به‌ درگاه‌ ایزدتعالی‌ می‌زارد. خدا را دل‌ بر او می‌سوزد و عزرائیل‌ را به‌ سراغ‌ وی‌ می‌فرستد و از او می‌خواهد كه‌ جان‌ دیگری‌ عوض‌ جان‌ خویش‌ بیابد. دومرول‌ به‌ سراغ‌ پدر و مادر خویش‌ می‌رود. اما آنان‌ به‌ دادن‌ جان‌ خویش‌ رضا نمی‌دهند، و بر وی‌ رحم‌ نمی‌آورند. دست‌ آخر، زن‌ وفادارش‌ بدین‌ كار تن‌ درمی‌دهد. محبّت‌، صداقت‌ و عشق‌ پایدار زن‌، خدا را خوش‌ می‌آید. به‌ دومرول‌ و زنش،‌ صد و چهل‌ سال‌ عمر می‌دهد، و در عوض‌، جان‌ پدر و مادر وی‌ را می‌ستاند.
در افسانه‌ «آلسست‌» نیز، آدمت (Admete) پادشاه‌ (Phereso) در «تسالی‌» تقاضای‌ وصلت‌ با آلسست‌ را می‌كند. «پلیاس‌»، پدر آلسست‌، به‌ او می‌گوید كه‌ تصمیم‌ گرفته‌ است‌ دخترش‌ را به‌ كسی‌ بدهد كه‌ ارابه‌اش‌ با شیر و گرازی‌ كه‌ به‌ یك‌ یوغ‌ بسته‌ شده‌ باشند، كشیده‌ شود. آدمت‌ به‌ كمك‌ «آپولون‌» از پسِ همة‌ آن‌ كارها برمی‌آید. ولی‌ چون‌ در ضمن‌ مراسم‌ جشن‌ عروسی‌ از یاد می‌برد كه‌ قربانی‌ای‌ به‌ «آرتمیس‌» تقدیم‌ كند، دچار غضب‌ وی‌ می‌شود و در شب‌ زفاف‌، انبوهی‌ از ماران‌، اتاق‌ را فرا می‌گیرند. آپولون‌ به‌ آدمت‌ وعده‌ می‌دهد كه‌ خواهرش‌ را با وی‌ بر سر لطف‌ آورد، و در همان‌ حال‌ از «سرنوشتها» (Destins) قول‌ می‌گیرد كه‌ مرگ‌ آدمت‌ را، در روزی‌ كه‌ «قضا» (Sort) تعیین‌ كرده‌ است‌، به‌ تأخیر بیندازد. و قول‌ می‌دهد كه‌ در آن‌ روز، كس‌ دیگری‌ را برای‌ مردن‌، تسلیم‌ آنان‌ كند. آپولون‌، برای‌ جلب‌ موافقت‌ «سرنوشتها» حیله‌ای‌ به‌ كار می‌برد، و آنها را به‌ حال‌ مستی‌ می‌اندازد. ولی‌ در روزی‌ كه‌ برای‌ مرگ‌ آدمت‌ تعیین‌ شده‌ است‌، هیچ‌ كس‌ حاضر نمی‌شود بلاگردان‌ او بشود؛ و تنها همسرش‌، به‌ این‌ فداكاری‌ تن‌ درمی‌دهد. اتفاقاً در همان‌ دم‌، «هراكلس‌»، دوست‌ قدیمی‌ آدمت‌، سر می‌رسد، و چون‌ همه‌ را در قصر، غمگین‌ و عزادار می‌بیند، جویای‌ علّت‌ می‌شود. و چون‌ می‌شنود ملكه‌ به‌ آن‌ حالت‌ جان‌ داده‌ است، به‌ اقامتگاه‌ ارواح‌ می‌رود و آلسست‌ را، جوان‌تر و زیباتر از پیش‌، به‌ همراه‌ می‌آورد. این‌ قسمت‌، حكایتی‌ است‌ كه‌ «اوری‌ پید»، در درام‌ خود، موسوم‌ به‌ «آلسست‌»، به‌ نقل‌ آن‌ پرداخته‌ است‌.
قصّة‌ «بامسی‌ بیرك‌» نیز شباهتهایی‌ با برخی‌ از قصّه‌های‌ قرآن‌ و تورات‌، از جمله‌ قصّة‌ یوسف‌ و زلیخا دارد.
بامسی‌ بیرك‌ اسیر می‌شود، و دیر زمانی‌، خبری‌ از او باز نمی‌آید. برادرش‌، «قوچار دیوانه‌سر»، وعده‌ می‌دهد كه‌ هر كه‌ برود و او را بجوید و از مرده‌ یا زنده‌اش‌ خبری‌ بیاورد، خواهرش‌ را به‌ عقد او درخواهد آورد. دروغزنی‌ به‌ نام‌ «پالینجیق‌»، پسر «یالانچی‌»، به‌ قصد خیانت‌ پیشدستی‌ می‌كند و پیراهنی‌ را كه‌ بیرك‌ قبلاً به‌ وی‌ داده‌ است‌ به‌ خون‌ آغشته‌ كرده‌، نزد پدر و مادر نامزدش‌ می‌برد. پدر بیرك‌، كه‌ از بسیاریِ‌ گریه‌ بینایی‌اش‌ را از دست‌ داده‌ است‌، سرانجام‌ پیراهنی‌ را كه‌ به‌ خون‌ آغشته‌ شده‌ بر دیدگانش‌ مالیده‌، بینایی‌اش‌ را باز می‌یابد.
برادران‌ یوسف‌ نیز او را در چاهی‌ بر راه‌ گذر كاروانی‌ می‌افكنند. بعد پیراهنش‌ را به‌ خون‌ بزغاله‌ای‌ آغشته‌ كرده‌، پیش‌ پدرش‌، یعقوب‌ می‌برند و می‌گویند كه‌، گرگ‌ او را خورد. آن‌ بزرگوار، پیر و گوژ و نزار می‌گردد، و چشمش‌ از بسیاریِ‌ گریستن‌ تاریك‌ می‌شود. سرانجام‌، وقتی‌ كه‌ یهودا، پیراهن‌ یوسف‌ را به‌ دست‌ او می‌رساند، بینا می‌گردد.
البته‌ باز هم‌ می‌توان‌ بین‌ قصّه‌ «بامسی‌ بیرك‌» و «آخرین‌ ماجراهای‌ اولیس‌» شباهتهایی‌ یافت‌.
اینان‌ هر دو، دیرزمانی‌ در حسرت‌ دیدار زاد ـ بوم‌ خویش‌ به‌ سر می‌برند. هر دو، زنانی‌ عفیف‌، شریف‌ و پاكدامن‌ دارند كه‌ بیش‌ از حدّ شیفته‌ و بی‌قرارشان‌ هستند و مشتاقانه‌ منتظر بازگشت‌ آنان‌ می‌مانند. «پنلوپ‌»، زنِ اولیس‌، مادر «تلماك‌» است‌. نامزد بیرك‌ هم‌، «بانو چیچك‌» نام‌ دارد. هر دوی‌ آنها به‌ طور ناشناس‌ به‌ سرزمین‌ خود باز می‌گردند: اولیس‌ چونان‌ گدایی‌ و بیرك‌ در هیئت‌ اوزانی‌ (عاشیقی‌) نامدار. هر دو، كمانهای‌ محكمشان‌ را به‌ زه‌ می‌كنند و در مسابقة‌ تیراندازی‌ای‌ كه‌ برای‌ ستاندن‌ زنانشان‌ برپا شده‌، شركت‌ می‌كنند و تیر در نشانه‌ می‌زنند و دشمنان‌ نابه‌كار و بیم‌زده‌ را، خوار و پریشان‌ می‌كنند.
منبع :http://www.qashqaie.ir/showthread.php?tid=1398